اهلبيت (علیهم السلام) و تفسيرموضوعى قرآن
اهلبيت (علیهم السلام) و تفسيرموضوعى قرآن
«تفسير موضوعى قرآن» شيوهاى تفسيرى است كه در آن براى به دست آوردن نظر قرآن در باب موضوعى از موضوعهاى قرآنى، تمام آيات گرد آورى و بررسى مىشود . اين روش متفاوت از تفسير قرآن به قرآن است كه در آن براى رفع ابهام از يك آيه، از آيات هم مضمون استفاده مىشود . از برخى احاديث استفاده مىشود كه اهلبيت عليهم السلام قرآن را به روش موضوعى تفسير فرمودهاند .
تفسير قرآن كريم، امرى است بس مهم كه پروردگار حكيم آن را يكى از وظايف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او عليهم السلام شمرده است (1) و آنان اين تكليف سترگ را به بهترين صورت به فرجام رسانده و به مقتضاى فهم مخاطبان خويش، كلام الهى را شرح نمودهاند كه بخشى از آن آثار گرانبها با عنوان «روايات تفسيرى» براى ما به ارمغان رسيده است . (2) پس از پيشوايان بزرگ دينى، علماى متعهد بر آن شدند تا با روشى صحيح و الهام گرفته از مكتب اهلبيت عليهم السلام، سخن خداوند را تبيين نموده، كام تشنگان و جويندگان معارف برحق را از معتبرترين منبع دين (قرآن) سيراب نمايند .
تفسير قرآن كريم به دو گونه شكل گرفته است: 1 . تفسير ترتيبى كه به ترتيب سور و آيات انجام مىگيرد; اين نوع تفسير عمرى طولانى دارد و پيوسته همراه با قرون و اعصار پيش رفته و اكنون به درجهاى از كمال مطلوب رسيده است و از ابتداى سده چهارم، كتاب تفسيرى مدون كه تمام آيات قرآن را تفسير كرده موجود است . (3) 2 . تفسير موضوعى كه با گذشت زمان و مواجهه مسلمانان با مسائل و نيازهاى جديد، ضرورت پيدا كرد كه در آن، نظر قرآن كريم در باره موضوعى از موضوعهاى قرآنى استخراج مىشود .
«تفسير موضوعى» هرچند اصطلاحى نوظهور است كه از قرن چهاردهم بر اين روش خاص از تفسير قرآن كريم اطلاق (4) و به آن توجهى ويژه شد و روز به روز ابعاد جديدى از آن در حوزه گسترده فرهنگ اسلامى قرآنى آشكار گرديد، اما پيشتر نيز قرآن كريم به اين شيوه تفسير مىشده است; يعنى مفسران موضوعاتى را به قرآن عرضه كرده، با جمعآورى آيات همگون، پاسخ خويش را مىگرفتهاند . (5)
در اين نوشتار پس از تعريف تفسير موضوعى، به دو مساله زير پرداخته مىشود:
1 . آيا تفسير موضوعى همان تفسير قرآن با قرآن استيا با آن تفاوت دارد؟
2 . آيا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام در رواياتى كه از آنها به ما رسيده است، تفسير موضوعى داشتهاند؟
قرآن پژوهان و مفسران براى تفسير موضوعى تعريفهاى گوناگونى ارائه دادهاند (6) كه براى پرهيز از طولانى شدن بحث، از بيان و نقد و بررسى آنها صرفنظر مىشود . در مجموع مىتوان گفت: «تفسير موضوعى» عبارت است از گردآورى همه آيات مربوط به موضوعى از موضوعهاى قرآنى و بررسى و استنطاق آنها براى استخراج نظر قرآن كريم درباره آن موضوع .
چنانكه از تعريف مزبور برمىآيد ، تفسير موضوعى داراى دو مرحله است:
1 . گردآورى مجموعه آيات مرتبط با موضوع; در تفسير موضوعى لازم است مفسر تمام آيات مربوط به موضوع مورد پژوهش را جمعآورى كند . در اين مرحله مفسر بايد از حضور ذهن بالايى درباره قرآن برخوردار باشد تا بتواند به مقدار وسع و تكليف، همه آياتى را كه نفيا و اثباتا به موضوع مورد بحث نظر دارد، گردآورى كند و مدار را محتوا قرار دهد نه لفظ . (7)
2 . جمعبندى و داورى درباره آن آيات و نير نتيجهگيرى از آنها; از اين روى، اگر در آثارى فقط به جمعآورى آياتى از يك موضوع در قرآن اقدام شده، نمىتوان آنها را تفسير موضوعى دانست . (8)
چنانكه اشاره شد، در يك تقسيم كلى، تفسير قرآن را در دو گونه «ترتيبى» و «موضوعى» مىتوان جاى داد . تفسير ترتيبى نيز داراى روشهاى گوناگون است; (9) يكى از آنها روش اجتهادى قرآن با قرآن مىباشد كه در آن، مفسر براى شرح آيات بيشترين كمك را از خود قرآن مىگيرد و از آيات ديگر براى روشن شدن آيه موردنظر استفاده مىكند . به رغم اينكه دو روش تفسيرى مزبور (موضوعى و قرآن با قرآن) همگونى صورى با يكديگر دارند و در هر دوى آنها مفسر، آيات ديگر را به يارى مىطلبد، اما اهداف متفاوت و متمايزى دارند .
در تفسير قرآن به قرآن، هدف مفسر كمك گرفتن از آيات هم مضمون است تا از آيه مورد بحث ابهامزدايى كند و با كمك ديگر آيات، هر چه بيشتر و بهتر مفهوم آن آيه را روشن نموده، به فهم دقيقترى از آن برسد . (10) با نيل به مفهوم دقيق آيه، نياز به آيات ديگر مرتفع مىگردد . البته در بسيارى از موارد با كنار هم قراردادن چند آيه متناسب، حقيقتى تازه و معارفى نو پديد مىآيد كه بدون اين عمل هرگز اينگونه معارف به دست نمىآمد . (11) اما در تفسير موضوعى غرض مفسر اين است كه آيات مشابه و هم مضمون (از لحاظ لفظ و معنا) را در خصوص يك موضوع به يكديگر پيوند دهد و از مجموع آيات، به پرسش خود پيرامون آن موضوع پاسخ داده، نظريه قرآن را استخراج نمايد . (12) به عبارت ديگر، در تفسير موضوعى مفسر مىكوشد تا براى موضوعى كه يا برگرفته از خود قرآن است و يا از نيازهاى روز است و قرآن اشارهاى به آن دارد، از آيات مرتبط با موضوع، ديدگاه كلام الهى را بيابد . وى به دنبال ابهامزدايى يا روشن شدن مفهوم آيهاى خاص نيست; زيرا وصول به مفاهيم آيات از مراحل آغازين كار مىباشد، بلكه مطلوب نهايى او يافتن نظر قرآن نسبتبه موضوع مورد نظر اوست .
بنابراين، با دوگانه شدن هدف، آن دو را نمىتوان يك روش به حساب آورد، بلكه مىبايد دو شيوه متفاوت و متمايز از يكديگر دانست . تفسير قرآن به قرآن، از نوع تفسير ترتيبى است و مقدم بر موضوعى مىباشد .
1 . تعيين كمترين زمان حمل
روزى زنى را، كه پس از گذشتشش ماه از ازدواجش داراى فرزند شده بود، نزد عمر آوردند . عمر حكم به سنگسار كردن او داد . حضرت على عليه السلام فرمود: من با كتاب خدا براى تو دليل مىآورم (و با قرآن بى گناهى او را ثابت مىكنم). خداوند مىفرمايد: «والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين ...» (بقره: 233) ; و مادران [بايد] فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند .
و در جايى ديگر مىفرمايد: «... وحمله و فصاله ثلاثون شهرا» (احقاف: 15) ; باردارى و از شير گرفتن او سى ماه است .
پس هنگامى كه مدت زمان شير دادن و حمل 30 ماه باشد و از طرفى، زمان شير دادن دو سال كامل باشد، مىتواند نوزادى شش ماهه متولد شود . عمر با مشاهده استدلال مزبور، آن زن را رها كرد . (13)
در اين روايت، امام عليه السلام با استناد به دو آيه، حكم فقهى تعيين كمترين زمان حمل را به دست آوردند . از اينرو، در تفسير موضوعى است كه ما مىتوانيم - براى مثال - موضوع «اقل مدت حمل» را بر قرآن عرضه كنيم و با جمعآورى آيات و نتيجهگيرى، پاسخ آن را بيابيم . البته چون حضرت على عليه السلام احاطه و آشنايى كامل به تمامى معانى و معارف قرآن داشتند، از دو آيه حكم مذكور را ارائه دادند، اما اگر فرد ديگرى بود، مىبايست تمام آيات در ارتباط با موضوع را گردآورى نموده، از مجموع آنها نتيجهگيرى مىكرد .
2 . تعيين ميزان قطع دست دزد
امام جواد عليه السلام با استناد به دو آيه ذيل، ميزان بريدن دست دزد را بيان فرمودند:
«والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله» (مائده: 38) ; و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كردهاند دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببريد .
«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (جن: 18) ; و مساجد [مواضع سجده] ويژه خداست، پس هيچ كس را با خدا مخوانيد .
دست دزد را بايد از بن چهار انگشت بريد; زيرا خداوند در آيه اول به قطع دست دزد فرمان داده و در آيه دوم مساجد، يعنى مواضعى از بدن را كه در موقع سجده بر زمين گزارده مىشود و يكى از آنها كف دست است، از آن خداوند دانسته است . بنابراين، بيش از چهار انگشت در حد دزدى بريده نمىشود تا كف دستبراى سجده كردن باقى بماند . (14)
روايت مزبور از مصاديق تفسير قرآن به قرآن است; زيرا «يد» در آيه «فاقطعوا ايديهما» مبهم است و دستكم سه احتمال در مورد آن وجود دارد: 1 . از سر انگشتان تا مچ; 2 . از سر انگشتان تا آرنج; 3 . از سر انگشتان تا كتف . امام عليه السلام با كمك آيه ديگر، اين ابهام را از بين برده، مفهوم «يد» را روشن ساختند .
با اين حال، اين دو روش جداى از يكديگر نبوده و با هم ارتباط دارند . شايد بتوان گفت: ميان اين دو شيوه از تفسير، «عموم و خصوص مطلق» برقرار است; يعنى هر جا تفسير موضوعى صورت گيرد، به منظور بهرهگيرى از آيات متعدد، روش قرآن به قرآن نيز وجود دارد، اما هر گاه تفسير قرآن به قرآن انجام شد، تفسير موضوعى بر آن صدق نمىكند و در برخى موارد (مانند نمونه بالا) تنها شيوه قرآن به قرآن صورت گرفته است . (15)
برخى از افراد، تفسير آيات متشابه به وسيله آيات محكم، عام با خاص و مطلق با مقيد و ... را نوعى تفسير موضوعى به حساب آوردهاند (16) كه ظاهرا اين موارد از نوع تفسير قرآن به قرآن و داخل در تفسير ترتيبى است .
در احاديث وارده از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام، به رواياتى برمىخوريم كه به شيوه تفسير موضوعى عمل كردهاند; يعنى با كمك ديگر آيات هم مضمون، مطلب مهمى را به ما ارائه داده و به موضوعى از موضوعات قرآنى پاسخ گفتهاند . در ذيل به چند نمونه از اين روايات اشاره مىگردد:
يكى از ياران امام صادق عليه السلام از آن حضرت سؤال كرد كه آيا ايمان، كلام (گفتن شهادتين) استيا عمل؟ امام عليه السلام فرمودند: تمام ايمان عمل است و سخن بخشى از آن مىباشد; خداوند آن را در كتاب خويش بيان نموده است . سپس آن شخص گفت: ايمان را برايم وصف نما . حضرت فرمودند: خداوند ايمان را براى تمام اعضاى بدن انسان واجب ساخته و براى هر عضوى وظيفهاى قرار داده است: «اما آنچه از ايمان بر دل واجب گشته، اقرار و شناسايى و تصميم و تسليم استبه اينكه معبودى جز خداى يگانه وجود ندارد، او معبودى يكتاست كه همسر و فرزند نگرفته; و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست، و نيز اقرار نمودن به آنچه از جانب خدا، پيامبران و كتابهاى آسمانى آمده است; اين عمل دل است كه خداوند مىفرمايد: " ... الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا" (نحل: 106) ; هركس پس از ايمان آوردن خود به خدا كفر ورزد [عذابى سختخواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و [لى] قلبش به ايمان اطمينان دارد، ليكن هر كه سينهاش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود و نيز مىفرمايد: "الا بذكرالله تطمئن القلوب" (رعد: 28) ; آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد، و قرآن مىگويد: "يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم" (مائده: 41) ; اى پيامبر، كسانى كه در كفر شتاب مىورزند تو را غمگين نسازند [چه] از آنانكه با زبان خود گفتند ايمان آورديم و حال آنكه دلهايشان ايمان نياورده بود، و مىفرمايد: "ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء" (بقره: 284) ; و اگر آنچه در دلهاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مىكند; آنگاه هر كه را بخواهد مىبخشد و هر كه را بخواهد عذاب مىكند . اينها اقرار و معرفت امورى است كه خدا بر دل واجب ساخته و عمل دل و اصل ايمان است . پروردگار بر زبان، بيان آنچه دل آن را باور و به آن اقرار كرده، واجب نموده است كه مىفرمايد: "و قولوا للناس حسنا" (بقره: 83) ; و با مردم [به زبان] خوش سخن بگوييد و فرموده: "و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون" (عنكبوت: 46) ; و بگوييد به آنچه به سوى ما نازل شده و [آنچه] به سوى شما نازل گرديده ايمان آورديم و خداى ما و خداى شما يكى است و ما تسليم اوييم . و بر گوش واجب گردانيده تا از شنيدن محرمات و از امورى كه خدا آنها را نهى فرموده و آنچه پروردگار را به خشم آورد، دورى گزيند; قرآن در اينباره مىگويد: "و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزا بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره" (نساء: 140) ; و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه هر گاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مىگيرد با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند . . و مىفرمايد: "قد افلح المؤمنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون و الذين هم عن اللغو معرضون و الذين هم للزكاة فاعلون" (مؤمنون: 4 - 1) ; به راستى كه مؤمنان رستگار شدند; همانان كه در نمازشان فروتنند و آنانكه از بيهوده رويگردانند و آنان كه زكات مىپردازند و مىفرمايد: "و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم" (قصص: 55) ; و چون لغوى بشنوند از آن روى برمىتابند و مىگويند: كردارهاى ما از آن ما و كردارهاى شما از آن شماست . [پس] وظيفه گوش اين است كه به آنچه برايش حلال نيست، گوش ندهد .
خداوند بر چشم واجب ساخته تا به آنچه برايش حرام است، ننگرد و از آنچه خدا نهى فرموده روى گردان شود، كه مىفرمايد: "قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم" (نور: 30) ; به مردان با ايمان بگو ديده فرو نهند و پاكدامنى ورزند، پس مردان را از نگاه به عورتهاى يكديگر نهى فرمود و اينكه بايد هر فردى عورت خود را از نگاه ديگران حفظ نمايد . و فرمود: "و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن" (نور: 31) ; و به زنان با ايمان بگو ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاكدامنى ورزند، و از نگاه زنى به عورت زن ديگر نهى فرمود . در هر جاى قرآن كه "حفظ فرج" ذكر شده، مربوط به زناست جز آيه فوق كه مربوط به نگريستن است .
خداوند آنچه را بر دل و زبان و گوش و چشم واجب ساخته در دو آيه زير گنجانده است: "و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم" (فصلت: 22) ; و [شما] از اينكه مبادا گوش و ديدگان و پوستتان بر ضد شما گواهى دهند [گناهانتان را] پوشيده نمىداشتيد . "و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤلا" (اسراء: 36) ; و چيزى را كه بدان علم ندارى دنبال مكن; زيرا گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد ...» (17)
امام عليه السلام در پايان براى دست، پا و صورت نيز ايمانى ويژه همراه با آيات آن ذكر كردند، سپس نتيجه گرفتند كه هر كس تمام اين امورى كه خداوند واجب كرده، انجام دهد با ايمان كامل پروردگار خويش را [در هنگام مرگ] ملاقات خواهد كرد و اهل بهشت است و كسى كه نسبتبه برخى از آنها خيانت ورزد و يا از اوامر الهى سرپيچى كند، با ايمان ناقص از دنيا مىرود . امام با بيان مزبور، اين تصور را كه ايمان تنها گفتن شهادتين و اعتقاد قلبى است، مردود شمرده و با كمك از آيات هم مضمون، اين مطلب را كه «تمام ايمان عمل است» ، اثبات نمودند .
عبدالعظيم الحسنى مىگويد: روزى عمرو بن عبيد [يكى از بزرگان معتزله] محضر امام صادق عليه السلام رسيد و پس از عرض سلام نشست و آيه «الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش» (نجم: 32) ; آنان كه از گناهان بزرگ و زشتكارىها جز لغزشهاى كوچك خوددارى مىورزند، را خواند و سكوت نمود . امام دليل سكوت وى را پرسيد . گفت: دوست دارم گناهان كبيره را از قرآن بفهمم . امام عليه السلام فرمود: اى عمرو! بزرگترين گناهان كبيره شرك به خداوند است; زيرا خدا مىفرمايد: «و من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة» (مائده: 72) ; كه هر كس به خدا شرك آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است . پس از آن، نااميدى از رحمتخداست كه فرموده: «انه لا يياس من روحالله الا القوم الكافرون» (يوسف: 87) ; زيرا جز گروه كافران كسى از رحمتخدا نوميد نمىشود . و پس از آن، احساس امنيت از مكر خداست كه قرآن مىگويد: «فلا يامن مكرالله الا القوم الخاسرون» (اعراف: 99) ; آيا از مكر خدا خود را ايمن دانستند [با آنكه] جز مردم زيانكار [كسى] خود را از مكر خدا ايمن نمىداند . از ديگر گناهان كبيره، عاق والدين (نفرين پدر و مادر) است; زيرا خداوند فرزندى را كه مورد عاق پدر و مادر قرار گيرد، گردنكش و بدبختخوانده است . (18) و ديگر، آدمكشى به ناحق است كه خداوند مىفرمايد: «و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فيها ...» (نساء: 93) ; و هر كس عمدا مؤمنى را بكشد كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود . نسبت نارواى زنا به زنان پاكدامن دادن، از ديگر گناهان كيبره است كه قرآن مىگويد: «ان الذين يرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنيا والآخرة ولهم عذاب عظيم» (نور: 23) ; بىگمان كسانى كه به زنان پاكدامن بىخبر [از همه جا] و با ايمان نسبت زنا مىدهند در دنيا و آخرت لعنتشدهاند و براى آنها عذابى سختخواهد بود . و ديگر، خوردن مال يتيم است; به دليل آيه «انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» (نساء: 10) ; در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مىبرند و به زودى در آتشى فروزان درآيند . از ديگر گناهان كبيره فرار از ميدان نبرد است، زيرا خداوند مىفرمايد: «و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير» (انفال: 16) ; و هر كه در آن هنگام به آنان پشت كند مگر آنكه [هدفش] كنارهگيرى براى نبردى [مجدد] يا پيوستن به جمعى [ديگر از همرزمانش] باشد، قطعا به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جايگاهش دوزخ است و چه بد سرانجامى است . و باز خوردن ربا; به دليل آيه «الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس» (بقره: 275) ; كسانى كه ربا مىخورند، [از گور] برنمىخيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است، و نيز عمل سحر (جادو گرى) كه خداوند مىفرمايد: «و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الآخرة من خلاق» (بقره: 102) ; و قطعا دريافته بودند كه هر كس خريدار اين [متاع] باشد در آخرت بهرهاى ندارد . و زنا، كه قرآن مىگويد: «و من يفعل ذلك يلق اثاما يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا» (فرقان: 69)، و زنا نمىكنند و هر كس اينها را انجام دهد سزايش را دريافتخواهد كرد، براى او در روز قيامت عذاب دو چندان مىشود و پيوسته در آن خوار مىماند . سوگند دروغ، كه خداوند مىفرمايد: «الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلا اولئك لا خلاق لهم فى الآخرة» (آل عمران: 77) ; كسانى كه پيمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچيزى مىفروشند، آنان را در آخرت بهرهاى نيست . و خيانت در مال; زيرا خداوند مىفرمايد: «و من يغلل يات بما غل يوم القيامة» (آل عمران: 161) ; و هر كس خيانت ورزد روز قيامتبا آنچه در آن خيانت كرده بيايد . و سرباز زدن از زكات واجب، كه قرآن مىگويد: «فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم» (توبه: 35) ; روزى كه آن [گنجينه] ها را در آتش دوزخ بگدازند و پيشانى و پهلو و پشت آنان را با آنها داغ كنند .
شهادت دروغ و كتمان آن; به دليل آيه «و من يكتمها فانه آثم قلبه» (بقره: 283) ; هر كس آن [شهادت] را كتمان كند، قلبش گنهكار است . و شرابخوارى، كه خداوند از آن نهى فرموده است و ترك نماز و يا هر واجب ديگرى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس نماز را از روى عمد ترك كند، از ذمه خدا و پيامبرش بيرون است .» و نيز پيمانشكنى و قطع ارتباط با خويشان; زيرا خداوند مىفرمايد: «اولئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار» (رعد: 25) ; و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند، بر ايشان لعنت است و بدفرجامى آن سراى ايشان راست . (19)
تمام مواردى را كه امام برشمردند، از گناهان كبيره مىباشد كه خداوند در قرآن بيان فرموده است . امام عليه السلام با شيوه موضوعى آيات، ضمن برشمردن برخى از گناهان كبيره (در اين روايتبيست مورد از آنها ذكر شده است)، قاعدهاى را براى شناخت گناهان بزرگ به ما ارائه دادهاند: گناه كبيره، گناهى است كه يا مردم را از آن نهى كردهاند و يا عذاب الهى همچون وعده به آتش، خلود در جهنم و لعن خداوند در آن باشد . در بيشتر آياتى كه در روايت مزبور آمده، عذاب الهى ذكر شده است و در برخى به واسطه اينكه گنهكار جزو قوم كافر يا قوم زيانكار قرار مىگيرد، وعده به آتش آمده است .
ابوعمر زبيرى مىگويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم مرا از وجوه كفر در قرآن آگاه ساز . امام فرمودند: كفر در قرآن بر پنج نوع است: 1 . انكار خداوند بدون تحقيق و از روى حدس و گمان; خداوند مىفرمايد: «وقالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر وما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون» (جاثيه: 24) ; و گفتند غير از زندگانى دنياى ما [چيز ديگرى] نيست، مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز طبيعت هلاك نمىكند و [لى] به اين [مطلب] هيچ دانشى ندارند [و] جز [طريق] گمان نمىسپرند . 2 . انكار خدا به رغم روشن شدن حق; قرآن مىگويد: «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين» (نمل: 14) ; و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند، پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود . 3 . كفر نعمت; خداوند مىفرمايد: «قال هذا من فضل ربى ليبلونى ا اشكر ام اكفر ومن شكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر فان ربى غنى كريم» (نمل: 40) ; گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مىكنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هر كس ناسپاسى كند بىگمان پروردگارم بىنياز و كريم است . 4 . كفر ترك واجب; همان كه خداوند مىفرمايد: «واذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم ولا تخرجون انفسكم من دياركم ثم اقررتم وانتم تشهدون ... افتؤمنون ببعض الكتاب وتكفرون ببعض» (بقره: 84 و 85) ; و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس [به اين پيمان] اقرار كرديد و خود گواهيد ... آيا شما به پارهاى از كتاب [تورات] ايمان مىآوريد و به پارهاى كفر مىورزيد . 5 . كفر بيزارى; قرآن مىگويد: «وقال انما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحياة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا» (عنكبوت: 25) ; و [ابراهيم] گفت: جز خدا فقط بتهايى را اختيار كردهايد كه آن هم براى دوستى ميان شما در زندگى دنياست، آنگاه روز قيامتبعضى از شما بعضى ديگر را انكار و برخى از شما برخى ديگر را لعنت مىكنند . (20)
امام عليه السلام با روش موضوعى نشان دادند كه كفر همانند ايمان دارى مراتب است; مرتبه بالاى آن (مرتبه اول و دوم) موجب خلود در آتش مىشود و مراتب بعدى (سوم و چهارم) تنها عذاب الهى را به دنبال دارد و برخى از مسلمانان نيز اين دو مرتبه را دارا هستند; وجه پنجم (كفر برائت) از چهار وجه پيشين جدا و به معناى بيزارى است .
از حضرت على عليه السلام درباره «وحى» در قرآن پرسيدند، امام در پاسخ گفتند: وحى در قرآن به معانى گوناگون و داراى اقسام زير آمده است:
1 . وحى رسالى [وحى ويژه پيامبران] ; خداوند مىفرمايد: «انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ...» (نساء: 163) ; ما همچنانكه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كرديم، به تو [نيز] وحى كرديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان [نيز] وحى نموديم .
2 . هدايت غريزى; قرآن مىگويد: «و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون» (نحل: 68) ; و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [الهام غريزى] كرد كه از پارهاى كوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفتهسازى] مىكنند خانههايى براى خود درست كن .
3 . اشاره پنهانى; خداوند مىفرمايد: «فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا (مريم: 11) ; پس از محراب بر قوم خويش درآمد و ايشان را آگاه گردانيد كه روز و شب به نيايش بپردازيد; يعنى به آنان اشاره كرد، به دليل آيه «الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزا» (آل عمران: 41) فرمود نشانهات اين است كه سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگويى .
4 . تقدير و اندازهگيرى; خداوند مىفرمايد: «و اوحى فى كل سماء امرها و قدر فيها اقواتها» (فصلت: 12) ; و در هر آسمانى كار [مربرط به] آن را وحى فرمود .
5 . وحى به معناى دستور; قرآن مىگويد: «و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى» (مائده: 111) ; و [ياد كن] هنگامى را كه به حواريون وحى كردم كه به من و فرستادهام ايمان آوريد .
6 . وحى دروغ; خداوند مىفرمايد: «... شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض» (انعام: 112) ; شياطين جن و انس بعضى از آنها به بعضى براى فريب [يكديگر] سخنان آراسته القا مىكنند .
7 . وحى آگاهى; قرآن مىگويد: «و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين» (انبياء: 73) ; و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مىكردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند . (21)
اميرالمؤمنين عليه السلام با روش موضوعى، معانى و كاربردهاى گوناگون وحى را بيان كردند و نشان دادند كه در قرآن، وحى تنها به معناى پيام مخفى خداوند به پيامبران نيست، هرچند بيشترين موارد كاربرد وحى در قرآن به همين معناست .
در مجلسى كه مامون تشكيل داده بود، امام رضا عليه السلام و عدهاى از دانشمندان عراق و خراسان حضور داشتند . آنان از امام عليه السلام پرسيدند: آيا خداوند در كتاب خود «اصطفاء» را تفسير كرده است؟ امام عليه السلام فرمودند: در قرآن در ظاهر (نه در باطن) 12 مرتبه «اصطفاء» [به اهلبيت عليهم السلام] تفسير شده است:
1 . آيه «و انذر عشيرتك الاقربين» (شعراء: 214) ; و خويشان نزديكت را هشدار ده; خداوند خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را قصد كرده است .
2 . خداوند مىفرمايد: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (احزاب: 33) ; خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند . اين آيه فضيلتبزرگى را براى اهلبيتبيان كرده كه همه افراد به آن آگاه هستند .
3 . قرآن مىگويد: «تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين» (آل عمران: 61) ; بگو بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما جانهايمان و شما جانهايتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنتخدا را بر دروغگويان قرار دهيم . منظور از نفس پيامبر، على عليه السلام است .
4 . خداوند مىفرمايد: «و آت ذا القربى حقه» (اسراء: 26) ; و حق خويشاوند را به او بده . اين ويژگىهايى است كه خداوند مخصوص ما اهلبيت قرار داده است . (22)
امام عليه السلام دوازده مورد را با استدلال به آيات برمىشمارند و با شيوه موضوعى از خود قرآن استفاده مىكنند كه مراد از «اصطفاء» در قرآن، اهلبيت عليهم السلام هستند كه خداوند آنان را برگزيد و از ديگر افراد امت متمايز ساخت .
حضرت على عليه السلام در بخشى از يك روايت طولانى مىفرمايند: ضلالت (گمراهى) در قرآن به چند وجه آمده است:
1 . گمراهى پسنديده; و آن گمراهى خداوند است كه خود مىفرمايد: «يضل الله من يشاء و يهدى من يشاء» (مدثر: 31) ; خدا هر كه را بخواهد بى راه مىگذارد و هر كه را بخواهد هدايت مىكند; يعنى آنان را به خاطر اعمالشان از راه بهشت گمراه مىسازد، البته پس از اينكه راه را به آنان نشان مىدهد; زيرا قرآن مىگويد: «و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هداهم حتى يبين لهم ما يتقون» (توبه: 115) ; و خدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آنكه هدايتشان نمود، بىراه بگذارد، مگر آنكه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند برايشان بيان كرده باشد .
2 . گمراهى ناپسند [يك نفر عدهاى را از دين حق منحرف سازد] ; كه خداوند مىفرمايد: «و اضلهم السامري» (طه: 85) ; و سامرى آنها را گمراه ساخت . «و اضل فرعون قومه و ما هدى» (طه: 79) ; و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هدايت ننمود . آيات در اينباره بسيار است .
3 . گمراهى كه به بتان نسبت داده شده است; خداوند از زبان حضرت ابراهيم عليه السلام مىفرمايد: «و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس» (ابراهيم: 36) ; مرا و فرزندانم را از پرستيدن بتان دور دار، پروردگارا! آنها بسيارى از مردم را گمراه كردند . در حقيقت، بت كسى را گمراه نمىسازد، بلكه مردم با بت پرستى گمراه مىشوند .
4 . گمراهى به معناى فراموشى; خداوند مىفرمايد: «و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى» (بقره: 282) ; و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد نبودند، مردى را با دو زن از ميان گواهانى كه [به عدالت آنان] رضايت داريد [گواه بگيريد] تا [اگر] يكى از از آن دو [زن] فراموش كرد، [زن] ديگر، وى را يادآورى كند . (23)
پيشواى اول شيعه، على عليه السلام، با ذكر چند آيه درباره گمراهى بيان مىدارند كه ضلالت در قرآن بر چند وجه بوده و به معانى متعددى مىآيد، و اينكه گاهى گمراهى را به خدا و گاهى به ديگران نسبت داده است، منافاتى با يكديگر ندارند .
در جلد 93 بحارالانوار (از صفحه 1 تا 97) قسمتى از تفسير منسوب به محمدبن ابراهيم نعمانى از شاگردان مرحوم كلينى، ذكر شده است كه خود شامل چند تفسير موضوعى است، علامه مجلسى آن را به عنوان روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام آورده است، كه احتمال مىرود يك يا چند روايتباشد . (24)
از اين چند روايت، كه از باب نمونه ذكر گرديد، روشن مىشود كه اهلبيت عليهم السلام در بيانات خويش براى تفسير قرآن، شيوه تفسير موضوعى را به كار بردهاند .
پی نوشت :
1 - «... وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون» (نحل: 44) ; و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى و اميد كه آنان بينديشند .
2 - علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1381، ص 36 و136 .
3 - اولين كتاب تفسيرى مدون كه تمام آيات قرآن را تفسير كرده است، كتاب جامعالبيان فى تاويل القرآن، تاليف محمدبن جرير طبرى (224 310) است . (ر . ك: محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، چ2، بيجا، دارالكتبالحديثه، 1396ق، ج 1، ص 205).
4 - مصطفى مسلم، مباحث فى التفسير الموضوعى، چ 3، دمشق، دارالقلم، 1421، ص 17 .
5 - نمونه بارز تفسير موضوعى در زمان گذشته، آيات الاحكام است كه مفسر آيات را بر اساس موضوعات فقهى گردآورى كرده و به بررسى آنها پرداخته است . اولين اثر در اين موضوع احكام القرآن تاليف محمدبن سائب كلبى متوفاى 146ق است و پس از او كتابهاى ديگرى نيز در اين زمينه به رشته تحرير درآمد . (ر . ك: محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406ق، ج 1، ص 125/ابن نديم، الفهرست، چ 2، بيروت، دارالمعرفه، 1417ق، ص 58).
6 - شهيد صدر مىگويد: «بررسى موضوعى عبارت است از طرح مسالهاى از مسائل اعتقادى و اجتماعى و طبيعى، و پرداختن به بررسى و ارزشيابى آن مساله از ديدگاه قرآن تا نظر قرآن در خصوص آن روشن شود .» (محمدباقر صدر، المدرسة القرآنية، چ 1، قم، مركز بررسى آثار شهيد صدر، 1421ق، ص27 . و نيز براى آگاهى از برخى تعريفهاى ديگر ر . ك: ناصر مكارم شيرازى و ديگران، پيام قرآن، تفسير نمونه موضوعى، قم، انتشارات نسل جوان، 1370 ش، ج 1، ص 21/جعفر سبحانى، منشور جاويد، نخستين تفسير موضوعى قرآن، قم، دارالقرآن الكريم، 1369 ش، ج 1، ص 23/اكبر هاشمى رفسنجانى و ديگران، تفسير راهنما، قم، انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه، 1371ش، ج 1، ص 39 .
7 - عبدالله جوادى آملى، زن در آئينه جلالوجمال، تهران، رجا، 1369 ش، ص 50 .
8 - مانند كتاب المدخل الى التفسير موضوعى للقرآن الكريم، تاليف محمدباقر موحد ابطحى كه آيات قرآن را بر اساس موضوعات گوناگون و با توجه به تسلسل طبيعى آنها، گردآورى كرده است، اما داورى و نتيجهگيرى را بر عهده پژوهشگران بعدى نهاده است; و نيز معجمهاى موضوعى كه براى قرآن نوشتهاند، از اين قبيل است .
9 - روشهاى تفسير ترتيبى عبارتند از: 1 . روايى محض (مفسر تنها روايات مرتبط با آيات را ذكر كرده است) ; 2 . باطنى محض (مفسر تنها براى آيات، معانى باطنى و رمزى ذكر نموده است) ; 3 . اجتهادى (مفسر براى كشف معانى آيات تلاش علمى مناسبى را انجام داده است) . اين شيوه بر حسب اجتهادى كه در آن به كار رفته داراى اقسام زير است:
الف . اجتهادى روايى; ب . اجتهادى قرآن با قرآن; ج . اجتهادى ادبى; د . اجتهادى فلسفى; ه . اجتهادى علمى; و . اجتهادى نسبتا جامع . (ر . ك: مكاتب تفسيرى، ص 24)
10 - محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1367 ش، ج 3 - 1، ص 9 .
11 - سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسير القرآن، چ 5، قم، اسماعيليان، 1371، ج 1، ص 72 .
12 - تفسير راهنما، ج 1، 37/هدايت جليلى، روششناسى تفاسير موضوعى، تهران، كوير، 1372ش، ص 92 .
13 - «و روى عن يونس عن الحسن ان عمر اتى بامراة قد ولدت لستة اشهر فهم برجمها فقال له امير المؤمنين عليه السلام ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك انالله عز اسمه يقول "و حمله و فصاله ثلاثون شهرا" (احقاف: 15) و يقول تعالى "و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة" (بقره: 233) فاذا تمت المراة الرضاعة سنتين و كان حمله و فصاله ثلاثين شهرا كان الحمل منها ستة اشهر فخلى عمر سبيل المراة و ثبت الحكم بذلك يعمل به الصحابة و التابعون و من اخذ عنه الى يومنا هذا .» شيخ مفيد، الارشاد، قم، كنگره هزاره شيخ مفيد، 1413ق، ج 1، ص 207 .
14 - محمدبن مسعود عياشى، تفسير العياشى، تصحيح هاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1411ق، ج1، ص 348 .
15 - «اين شيوه از تفسير (قرآن به قرآن) همانگونه كه با تفسير موضوعى تحقق مىيابد با تفسير ترتيبى نيز صورت مىگيرد .» (جعفر سبحانى، الايمان و الكفر فى الكتاب و السنه، قم، مؤسسه امام صادق عليه السلام، 1416ق، ص 212).
16 - «جوانههاى تفسير موضوعى قبل از هر چيز درخود قرآن ديده مىشود، و چنانكه گفتيم دستور قرآن در زمينه تفسير آيات " متشابه" به وسيله آيات "محكم" نوعى از تفسيرموضوعى است .» (پيامقرآن، تفسير نمونه موضوعى، ج 1، ص 23).
مصطفى مسلم در تاريخچه تفسير موضوعى، پس از اينكه خشت اوليه آن را در روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دانسته و اين روش را شيوهاى مىداند كه بعدها نام «تفسير قرآن به قرآن» به خود مىگيرد، مىگويد: «دانشمندان قاعدهاى را در اصول تفسير قرار دادهاند كه لازم استبراى شناخت هر آيهاى از قرآن به خود قرآن مراجعه كرد، [قاعده اين است:] مطلبى كه در آيهاى به صورت مجمل گفته شده در آيه ديگر تفصيل آن آمده است، مطلقى كه در يك سوره ذكر شده در سوره ديگر قيد آن آمده است ... » (مباحث فى التفسير الموضوعى، ص 18).
17 - ابوجعفر محمدبن يعقوب، الكافى، تصحيح علىاكبر غفارى، بيچا، بيروت، دار الاضواء، 1405ق، ج 2، ص 34 .
18 - امام اشاره فرمودهاند به اين دو آيه: «وبرا بوالدتى ولم يجعلنى جبارا شقيا» (مريم: 32)، «وبرا بوالديه ولم يكن جبارا عصيا» (مريم: 14)
19 - الكافى، ج 2، ص 285، ح 24 .
20 - الكافى، ج 2، ص 389، ح 1 .
21 - بحارالانوار، ج 93، ص 16 .
22 - محمدبن على صدوق، الامالى، تهران، المكتبةالاسلاميه، 1362 ش، ص 522 .
23 - بحارالانوار، ج 93، ص 12 .
24 - «... اما در حقيقت كتاب معروف به تفسير نعمانى، روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام است كه آيات قرآن را به شصت نوع تقسيم و براى هر نوع، مثالى ذكر كرده است .» (رضا استادى، آشنايى با تفاسير قرآن و مفسران، قم، مؤسسه در راهحق، 1377ش، ص 6 .
منبع: فصلنامه معرفت شماره 71
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}